داستان حمله کردن گرگها به زوّار امام حسین علیه السلام
تعدادی از اعرابی که از عراق به ایران آمده بودند و قصد زیارت امام رضا علیه السلام را داشتند را آمدند پیش من.به آنها گفتم آیا خاطره ای از زیارت های پیاده ی امام حسین دارید برای من بگوئید؟
یکی از آنها گفت :
ادامه مطلب را بخوانید
به گزارش سایت فرهنگی مذهبی بچه شیعه و به نقل از پایگاه اطلاع رسانی حجت الاسلام حسین مداحی :
تعدادی از اعرابی که از عراق به ایران آمده بودند و قصد زیارت امام رضا علیه السلام را داشتند را آمدند پیش من.به آنها گفتم آیا خاطره ای از زیارت های پیاده ی امام حسین دارید برای من بگوئید ؟
یکی از آنها گفت : در ایام زیارتی امام حسین علیه السلام در ماه شعبان (در سالهایی که صدام هنوز به درک واصل نشده بود) قصد زیارت امام حسین را کردیم .
شبها راه می رفتیم و روزها استراحت می کردیم چون اگر بعثی ها متوجه می شدند ما را تکه تکه می کردند چرا که صدام پیاده روی در زیارت امام حسین علیه السلام را ممنوع کرده بود .
بهمین خاطر ما هم شبها حرکت می کردیم و روزها استراحت می کردیم .
هیچ توشه ای هم همراه نداشتیم مبادا این توشه دست و پا گیر باشد
و اگر مامورین ما را پیدا کردند بتوانیم به راحتی فرار کنیم .
یک شب در مسیر پیاده روی دیدیم چراغ هایی از دور پیداست .
از ترس مامورین صدام روی زمین دراز کشیدیم مبادا که مارا دیده باشند .
کمی صبر کردیم …
دیدیم ای داد بیداد چراغ ها در حال نزدیکی به ما هستند . با خود گفتیم شاید مارا دیده باشند و شاید هم ندیده باشند . همینطور درازکش روی زمین بودیم تا از ما دور شوند اما هرچه صبر کردیم دیدیم صدای قدمهای آنها نزدیک و نزدیک تر می شود.
از ترس نفسهایمان در سینه حبس شده بود .
دیگر نزدیک شده بودند و پنهان شدن فایده ای نداشت .
سرمان را آوردیم بالا …
یاللعجب !
منظره ای وحشتناک ما را وحشت زده کرد .
آن چراغ ها چشمان گلی ای گرک بودند که در تاریکی با نور مهتاب می درخشیدند و ما فکر می کردیم آنها مامورین صدام هستند .
وحشت زده از مواجهه با گرگها مانده بودیم چه کنیم .
فرار کنیم ؟
بایستیم ؟
چه کنیم ؟
مانده بودیم .
یکی از همراهان ما که بسیار هم ترسیده بود و دست و پایش می لرزید بند شد و ایستاد و از ترس شروع کرد فریاد زدن و جمله را خطاب به گرگها گفت .
همانطور که فریا میزد گفت :
ما زوّار امام حسین هستیم ، ایا می خواهید به زائر حسین حمله کنید ؟!
همین جملات را می گفت و از ترس فریاد می زد .
این دوست عرب ما می گفت :
خدا را شاهد می گیرم وقتی این جمله ار دوستمان خطاب به گرگها گفت شنیدم که ولوله ای در میان گله ی پرجمعیت گرگها افتاد سپس راهشان را کج کردند و رفتند و به ما هم متعرض نشدند .
و ما ماندیم و این کرامت زائر امام حسین !!